لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۳۴٫۳۴۸ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۰ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۳۸
    بازدید از این یادداشت : ۲۸۷

    پر بازدیدترین یادداشت ها :

    معمولاً چنين تصور می شود که ادبيات فرقه نگاری و کتابهای ملل و نحل نويسی تنها آينه ای هستند که آراء و عقايد فرق و ملل و نحل دينی و مذهبی را بازتاب می دهند. در تمدن اسلامی از همان سده دوم نوشته هايی پديد آمدند که به معرفی اختلافات مذهبی امت اسلامی می پرداختند و به مرور زمان تا چندين قرن مهمترين کتابهای ملل و نحل نگاری فراهم آمدند که از مشهورترين آنها يکی کتاب الملل و النحل شهرستاني را بايد نام برد و ديگری الفصل ابن حزم. در چند سده گذشته هم همچنان توليد اين ادبيات تداوم داشته، گرچه عموماً درباره فرقه ها و مذاهب قديمتر بيشتر روايتگر منابع کهنتر است و تحليلی دقيق و جديد در اين دست کتابها ديده نمی شود. شماری از کتابهای ملل و نحل با دسته بندی دقيقتر اختلافات مذهبی عملاً دست به تحليلی از ساختارهای اختلافات مذهبی می زده اند و گاه در ميان نويسندگان اين نوع کتابها دقت در مبانی اختلافات فرقه های مذهبی مورد توجه قرار گرفته است؛ به نحوی که نوع اختلافات بر اساس و مبنای روشنی قابل تفسير و انتظار است.
    آنچه در اين يادداشت مد نظر است طبعاً بررسی ادبيات ملل و نحل نگاری و ارائه ای از تاريخچه آن نيست. اين کار در زبانهای اروپايی به شکلهای مختلفی صورت گرفته که آخرين و مهمترين آن کتاب دو جلدی يوزف فان اس در اين موضوع است به زبان آلمانی. من در اين مقدمه تنها به يک نکته توجه می دهم و مطلبی را در ميان می گذارم که مدتی است بخشی از مطالعات نويسنده اين سطور را به خود اختصاص داده و اميد می برم نتايج آن را بتوانم در چند مقاله مستقل هم عرضه کنم. خلاصه اين بحث آن است که کتابهای ملل و نحل نگاری تنها گزارشگر آراء و انديشه های مذاهب و فرق اسلامی نبوده اند. آنان الهام بخش آراء جديد و يا حتی فرقه های مذهبی تازه ای هم بوده اند. ترديدی در اين نيست که ادبيات فرقه نگاری يکی از ابزارهای مهم در نزاعهای فرقه ای بوده است. فرقه های مذهبی هر يک از تدوين اين ژانر ادبی بهره می گرفته اند تا از يک سو خود را مصداق "فرقه ناجيه" و ديگران را مصاديق فرقه های "اهل نار" (در واکنش به حديث معروف منسوب به پيامبر) قلمداد نمايند و از ديگر سو خود را تا آنجا که امکانش وجود داشته نماينده "سواد أعظم". البته فرقه هايی که عملاً اقليتی را بيشتر تشکيل نمی داده اند در مقابل، از اين انديشه سخن می گفته اند که "قلّت" همواره مورد مدح است و "کثرت" مشمول "ذمّ" و اينکه عدد و رقم نشان حق و باطل نيست. در اين چارچوب و با بهره گيری از ادبيات فرقه نگاری هجوم افترائات و اتهامات بر عليه يکديگر در اين نوع کتابها در حقيقت بخشی از يک کار ايدئولوژيک در راستای مجادلات مذهبی و فرقه ای بوده است. يکی از ابزارهای لازم برای چنين کاری تعيين سرچشمه های غير اسلامی برای مذاهب و فرقه های مخالف و رقبای عرصه اجتماعی / سياسی بوده است تا بدين وسيله "غير خودی" بودن آنان را آفتابی کنند. بدين ترتيب برای بسياری از فرقه ها و يا گرايشات مذهبی و مکاتب کلامی در اين دست کتابها ريشه های افکار يهودی، مسيحی، زردشتی و يا مانوی و مزدکی قائل می شده و آن فرقه ها را گاه حاصل توطئه های دشمنان اسلام برای نفوذ قلمداد می کرده اند. در اين چارچوب البته لازم بوده است که با ذکر پاره ای از عقايد اين فرقه ها، مشابهتها را برجسته کنند؛ با اين وصف بهره گيری از ابزار دروغ پردازی و شايعه پراکنی و جعل اسناد و زمين زدن خصم به هر طريق و جعل پاره ای از سخنان موافق و يا مخالف بر زبان پيشوايان خصم و يا مراجعی که اتوريته مذهبی آنان مورد "اجماع" بوده است از مهمترين شيوه های معمول بوده است. طبيعتاً قدرتهای سياسی با امکاناتی که در اختيار داشته اند و نهادهای دينی رسمی که به خدمت می گرفته اند به سادگی می توانستند از اين ابزارها بهره بگيرند. ملل و نحل نگاری در بسياری موارد به ياری اين ماشين سرکوب می آمده و نتيجه هم در بسياری موارد بهره گيری از دو عنصر "تکفير" و يا "تفسيق" در "فتاوی" بوده است. تشيع قرنها به عنوان اقليتی در سرزمينهای اسلامی مورد هجوم چنين ساز و کاری بوده است. با اين وصف در کتابهای ملل و نحل نگاری عمدتاً تفکيکی قائل می شده اند ميان گروههايی که دچار "بدعت" هستند و آنان را "اهل الأهواء والبدع" می خوانده اند و کسانی که معتقد بودند آراء و عقايدشان فراتر از "بدعت" است و آشکارا رنگ خروج از اسلام و هم مرزی با کفر پيدا کرده و تا بدان حد که آنان را "اهل کفر و الحاد" می خوانده اند. عموماً در منابع ملل و نحل نگاری سنيان، ميان شيعيان "رافضي" با باطنيان و غلات شيعی تفکيکی قائل می شده، گروه دوم را اهل الحاد می خوانده اند. طبعاً بخشی از آنچه در اين ميان گفته می شد تنها نوعی برداشت تأويلی از گفتار گرايشات ديگر آميخته با اتهاماتی بود که يا مستقيماً جعل می شد و يا حاصل شايعاتی بود که به تدريج از گفتارهای شفاهی و دهان به دهان بدين ترتيب وارد ادبيات مکتوب می شد و بعد البته نقل و ذکر اين نوع شايعات در کتابهای بعدی صورت ساده تری می يافت و تبديل به "حقيقت" می شد. در کتابهای ملل و نحل و ادبيات فرقه نگاری گاه عامدانه عقايد و باورهای عاميانه پيروان يک مذهب را که محصول شرايط اجتماعی طبقات پايين و حاشيه ای است و طبعاً ريشه در عادات و آداب و رسوم محلی دارد ضمن عقايد رسمی فرقه های مذهبی قلمداد می کنند و يا اينکه به تحولات عقايد در بستر تاريخی عامدانه توجهی ندارند و عقايد پسينی را در ضمن باورهای دوره های کهنتر طبقه بندی می نمايند. اين شيوه ها خود بر پيچيدگی ادبيات ملل و نحل می افزايد. در اين نوع مجادلات مذهبی عنصر "شايعات" سهمی همواره سرنوشت ساز داشته و گاه حرف اول را می زده است. انتقال اين شايعات گاه به دليل فرهنگ غالب زمانه در قالب نقل احاديث تسهيل می شد و راه به کتابهای "رسمی" می يافت. بسياری از آنچه درباره فرقه ها و مکاتب مخالف در کتابهای ملل و نحل نگاری سنيان نقل شده از اين دست است؛ آنچه درباره قدريان و جهميان و شيعه و رافضه پرداخته شده در اصل بخشی است از جنگ رسانه ای و تبليعاتی که مهمترين ابزارش "حديث" بوده و نيز نقل اتهامات و به تدريج در کتابهای ملل و نحل. طبعاً با نقل پی در پی اين نوع شايعات و تبليغات حاصل از جدالهای فرقه ای اين اتهامات به تدريج بخشی از "حقيقت" را بازسازی می کرده و عملاً نفی آن حتی از ناحيه گرايش و فرقه مورد اتهام بسيار سخت و حتی گاه غير ممکن بوده است. بدين ترتيب در برابر اين نوع اتهامات عموماً دو واکنش متفاوت را اين گونه فرقه های متهم دنبال می کرده اند و در واقع ناچار از آن بوده اند: برای دفاع از خود عموماً شيوه متبع آن بوده که اصل اتهام را می پذيرفته و آن را ناشی از انحراف گروهی اندک از پيشينيان و نه شيوه متّبع غالب قلمداد می کرده اند. طبعاً به دليل گذشت زمان و تجدد نسلها و نقل پی در پی اتهامات و يا سوء برداشتها و تفسيرها در ادبيات مکتوب نفی اصل آن اتهامات کاری ساده نبوده و بهترين شيوه، پذيرش اصل آن و واکنشی متناسب با آن بوده است، به نحوی که بتواند وجود چنين اتهامی را تبرير کند. در اينجا بود که شيوه دوم مقابله شکل می گرفت و آن اينکه اصل اتهام به گونه ای پذيرفته می شد و آنگاه در راستای تبرير آن توجيهات تازه ای ارائه می شد که خود در واقع ابراز عقايدی تازه بر مبنای اتهامات دروغين گذشته بود. اين است که سعی می شد با ابراز توجيهات جديدی که خود باورهای تازه ای را دامن می زد فرقه متهم و سرکوب شده به تعبير رايج توپ را به زمين خصم باز گرداند و خصم را به واکنش تازه ای ناچار کند. طبعاً در تمام اين مراحل "حديث" ابزار مناسبی بود که هم تبليغ آراء جديد را تضمين می کرد و هم "اصالت" آن را به نمايش می گذاشت؛ و در روايت احاديث از "مراجع" کهن و مورد اتفاق نظر در ميان خصوم متقابل البته بهره گرفته می شد. اين است که در نزاعهای اردوگاههای متخاصم گاه سلسله ای از "احاديث" به صورت واکنشهای متقابل و در کنش و واکنش های پی در پی به منصّه ظهور می رسيد. اينجا مقصودمان بحث درباره تحولات ادبيات حديثی نيست و تنها تذکر به وجود چنين بازتابهايی از مجادلات فرقه ای در ادبيات حديثی است. حتی در منازعات درون فرقه ای هم گاه اين مسئله ديده شده است.
    بسياری از آنچه در کتابهای ملل و نحل اهل سنت و نيز در کتابهايی موسوم به "السنة" به وسيله اصحاب حديث در ابراز اتهامات مختلف به شيعيان ارائه شده از اين قبيل است؛ بهره گيری از اتهامات ساختگی و تبديل شايعات به گزاره هايی که ترديد در آن به تدريج بسيار سخت می شده است. فی المثل آنچه درباره عبد الله بن سبا در اين کتابها و ريشه های عقايد او ديده می شود از همين شمار است. اتهاماتی که معتزله به اماميه درباره اعتقاد به تشبيه می زده اند درست در همين چارچوب قابل ارزيابی است. آنان با ارائه تفسيری نادرست از گفتار متکلم برجسته شيعی هشام بن الحکم و با نقل مکرر اين تفسير بی پايه، آن را به صورت شايعه ای چندان گسترش دادند که نه تنها معتزله و بل حتی مخالفان سنّی آنان که در ساختن اين اتهام سهمی نداشتند نيز آن را مکرر در کتابهای خود نقل کردند و جالب اينکه برخی از شيعيان در واکنش به اين اتهام عين آن را پذيرفتند اما يا درصدد توجيه آن بر آمدند و يا آن را انحرافی منحصر به هشام بن الحکم دانسته و حتی با جعل احاديثی و بر زبان امامان در رد باورهای هشام بن الحکم عملاً آب به آسياب خصم ريختند. طبعاً در اين ميان به دليل وجود گرايشات و طيفهای متقابل در ميان شيعيان کوفه و قم و بغداد از اين دست احاديث و يا اتهامات در ميان خود شيعيان نيز و در منازعات درونی بهره گرفته شد. فی المثل عده ای از آن در رد بر هشام بن الحکم استفاده می کردند و عده ای در مقابل ناچار به نقل و پيشنهاد احاديثی بودند که اين اتهامات را يا رد می کرد و يا تلويحاً در مقام توجيه اصل اتهام را می پذيرفت و می کوشيد برای آن محملی پيدا کند؛ احاديث و يا اتهاماتی که خود ديگر بار موجب واکنش طرف مقابل می شد. در واقع اتهاماتی که تنها در آغاز، صورت شايعاتی پرداخته شده داشت در ادبيات مکتوب به تدريج صورت رسمی پيدا کرد. ابن راوندي خود در رد معتزليان از اين شيوه ها بهره گرفت و معتزله هم در مقابل درست با همين شيوه ها او را از ميدان به در کردند و وی را تا سر حدّ يکی از "ملحدان" معرفی نمودند. شيوه ابو الحسين خيّاط در کتاب الانتصار در تقابل با شيعيان نيز درست با همين رويکرد قابل ارزيابی است.
    در برابر احاديث فضائل اهل بيت که انکار اصل آن برای مخالفان امکان پذير نبود نيز همين اتفاق افتاد و عيناً احاديثی ساخته شد تا همان مناقب را برای صحابه و يا خلفای راشدين ادعا کنند و اين احاديث البته واکنشهای حديثی و اعتقادی خود را باز در طرف مقابل به دنبال داشت که شرح آن را در جای ديگر نوشته ام و نمونه هايی را مورد توجه قرار داده ام (برای نمونه ای جالب از اين شيوه ها در مجادلات مذهبی، بايد به مقاله بنيادی استاد دکتر حسين مدرسی درباره مسئله تحريف قرآن مراجعه کرد).
    گاه در کتابهای ملل و نحل نگاری درباره فرقه های مخالف دست به تعميم می زدند و "بدعت" های يک فرقه ويژه را به مذاهب و فرقه هايی که ريشه های مشترکی با آنان داشتند، تعميم می دادند. اين يکی از رايجترين راهها برای توجيه اتهامات به فرقه های رقيب بود؛ بدين ترتيب که باورهای خارج از عرف عموم مسلمانان در پاره ای از گرايشات و فرقه ها را به يک مذهب پر طرفدار و رقيب جدی تعميم می دادند؛ صرفاً به دليل وجود تشابهات و يا ريشه های مشترک حقيقی و يا ادعا شده. کتابهايی که در رد بر "رافضه" از سوی اهل سنت در طول دورانهای مختلف نوشته شده و عمدتاً البته دلائل سياسی داشته از اين شگرد بهره گرفته اند؛ غافل از اينکه اين شگرد خود در تداوم بخشی به برخی باورهای مورد اتهام به انواع مختلف تأثير داشته و سبب تداوم آن باورها می شده است.
    فهرست اتهاماتی که مخالفان به اسماعيليان و خلافت فاطمی می زده اند را اگر بررسی کنيم مجموعه ای از اين شيوه ها را می توانيم رصد کنيم: ادعای ريشه يهودی و يا زردشتی فاطميان و يا دعات آنان و اعتقاد به باورهای اباحی و مزدکی و آنگاه خلط عامدانه گروههای قرمطی و يا دروزی با اسماعيليان "راست کيش" و تفسيرهای غلط عامدانه از پاره ای از باورهای فلسفی و تأويلی و باطنی گرای اسماعيليان که تنها در سايه درکی منظومه وار از آنها معنای حقيقی آن قابل درک بود؛ همچنين جعل داستانها درباره آنها و ساختن شايعات و بعد وارد کردن اين شايعات در گزارشهای تاريخی و در کتابهای ملل و نحل. البته پنهانکاری های گروههايی مانند اسماعيليه هم به اين نوع اتهامات دامن می زد و آن را تسهيل می کرد. در دوره نزاريان شايد حکومت مرکزی آنان از بروز و ظهور برخی از شايعاتی که از قدرت و توانايی هايی محير العقول آنان و باورهای افسانه آميز حکايت می کرد، استقبال هم می کرده اند؛ چرا که نوعی رعب را در دل دشمنان خود و ارکان خلافت عباسی و سلجوقيان وارد می کرد و اين البته در جنگهای فرقه ای و تبليغات رسانه ای آن بسيار مؤثر بود.
    يکی از پيامدهای پنهانکاری های "مقدس" مذهبی که ويژگی عمده فرقه هايی با گرايشات باطنی و تأويلی و غاليانه و مـتأثر از رفتارهای فرقه های غنوصی است پاره پاره کردن منظومه های اعتقادی و منابع انديشگی مذهبی خويش بوده است تا به آسانی در اختيار عموم و غير "خاصان" قرار نگيرد و صفت "سرّی" آن محفوظ بماند. در اين چارچوب سعی می شد که زبان به کار گرفته شده تا آنجا که ممکن است رمزی و نمادين باشد تا نه تنها برای مخالفان و فرقه های رقيب دستيابی بدان ممکن نباشد، بلکه چنانکه سنت فرقه های غنوصی است "معرفت" را "مدارج" دار معرفی کنند تا هر مرتبه از مراتب پيروان فرقه در طبقه خود قرار گيرد و به سادگی به مرتبه بالاتر راه پيدا نکند و بدين وسيله ويژگی سرّی و رمز گونه معارف و مرجعيت مطلقه "حدود" و "مراتب" دعوت برای طبقات پايينتر محفوظ بماند. همه اينها زمينه را البته برای تفسيرهای غلط و گاه عامدانه از سوی مخالفان فراهم می کرد و همين امر موجی از شايعات تازه و يا تفسيرهايی که بر اساس اين دريافتهای غلط ايجاد شده بود را تسهيل می کرد. سخن از تفسير رفت؛ اينجا بايد پرده ای ديگر از اين فرايند را در چند سطر توضيح دهم: در کتابهای کلامی و به تبع آن کتابهای ملل و نحل رسم بر اين بوده که از باب تأويل و تفسير به الزام، الزامات منطقی، البته به زعم مفسران را از باورها و عقايد صاحبان اقوال و آراء و مذاهب به عنوان بخشی از آرای آنان مورد اشاره قرار دهند. بدين ترتيب به سادگی از گونه ای از عقايد درباره صفات قول به تشبيه و يا قول به تعطيل را نتيجه می گرفته و حتی تکفير و تفسيق ها بر اين اساس شکل می گرفت. طبعاً اگر در آغاز هم ميان اقوال تصريح شده و الزامات آن تفکيکی قائل می شده اند، در آثار بعدی و به مرور زمان به سادگی الزاماتی که ابداً مورد تصريح صاحبان آراء و مذاهب نبوده در کتابهای ملل و نحل جزء آرای آنان به حساب می آمده و بر اساس آن تکفير ها و تفسيق ها و يا بدعت يابی ها شکل می گرفته است.
    اما يک پديده مهمتری هم در اين چارچوب انجام شده که حائز اهميت بسيار است. در نتيجه اين منازعات فرقه ای که بخشی از آن در جعل احاديث خود را نشان می داد و برخی ديگر در رديف کردن اتهامات در شکل ظاهراً بی طرفانه گزارشهای منابع فرقه شناسی، آنچه خطيرتر بود آن بود که در گذر زمان عقايدی که مخالفان به فرقه ها و گرايشات مخالف می دادند خود دستاويزی برای پذيرش از سوی برخی نمايندگان همين گرايشات در دورانهای بعدی می شد. برخی از آنچه به غلات شيعه در کتابهای ملل و نحل نگاری و در مقام تشبيه آرای آنان با مزدکيان وآيين مزديسنی و حتی عرفان يهودی و يا پاره ای باورهای مسيحی نسبت داده شده و در اصل يا مطلقاً اتهاماتی بود در قالب شايعاتی که برای سرکوب و حذف رقيب عنوان شده بود و يا اينکه تفسيرهايی غلط از باورهايی بود که عمق معانی آنها و کارکرد تأويلی آنها به درستی فهميده نشده بود و اين تفسيرها گاه با شاخ و برگهايی و با بزرگنمايی هايی در قالب اتهامات ارائه می شد (مانند اينکه "معرفت امام" جای عمل به شريعت را می گيرد)، به مرور زمان مورد استناد گرايشاتی از همان فرقه و مذهب مورد اتهام، برای پذيرش عين همان باورها قرار می گرفت و جزء عقايد مورد قبول آنان تلقی می شد.
    از ديگر سو، کتابهای ملل و نحل و ادبيات فرقه نگاری نه تنها عقايد خود فرقه های مورد بحث را با تأثيری روانی مورد تغيير و تحول قرار می دادند، بل مهمتر از آن اينکه عقايدی که در اين کتابها برای مذاهب و فرقه های مذهبی، درست يا غلط فهرست بندی می شد، در مواردی ديده شده است که خود موجبات پيدايی مکاتب فکری و مذهبی جديد شده و الهام بخش نحله های جديد بوده است. به ويژه در مورد سده های متأخرتر به وضوح پيداست که فرقه های مذهبی به طور کلی از عقايد و باورهايی که کتابهای فرقه شناسی برای ديگر فرق مذهبی بر شمرده اند بهره می گرفته و افکار و عقايد خود را متحول می کردند و يا در مقام تبريراتی برای آراء و يا برخی رفتارها و تناقضات تاريخی خود از آنچه در اين کتابها به درست و يا نادرست برای ديگر فرقه های مذهبی بر شمرده اند بهره می گرفته و شبيه سازی می کردند. در حقيقت در بسياری از موارد ديده شده است که فرقه های مذهبی متأخرتر آرای خود را بر اساس باورهايی تنظيم می کرده اند که از آنچه که نويسندگان کتابهای ملل و نحل در مورد فرقه های قديميتر ابراز داشته و گزارش کرده بودند الهام گرفته شده بود. بسياری از آنچه پيرامون گرايشات غلو آميز شيعی و يا رويکردهای باطنی و تأويلی درباره منابع مذهبی و به ويژه قرآن و يا اعمال شريعت و گاه تا حد نفی و تعطيل آن و عقيده ادوار و اکوار در تاريخ مقدس و همچنين انواع اعمال اباحی و اباحی گرايانه و يا رموز و اسرار طرق باطنی و فرقه های سرّی و مراتب دعوت آنان و بهره گيری از اصطلاحات رمزی و يا علوم غريبه و به ويژه علم حروف و امثال آن در کتابهای ملل و نحل، درباره فرقه های حقيقی و يا مزعوم روايت شده بود، در ادوار بعدی منابع مهم الهام برای فرقه ها و گرايشات و مکاتب جديد التأسيسی قرار گرفت که با هوشمندی ويژه خود به اين ادبيات و اين دست منابع دسترسی داشته و تاريخ فرقه های کهنتر را به خوبی می شناخته اند. در مورد بسياری از آنچه ملل و نحل نگاران از آنان به عنوان فرقه های مذهبی ياد کرده اند، منابع تاريخی مستقل موضع سکوت اتخاذ کرده و در واقع ادعای آن منابع از طرف شواهد مستقل تاريخی تأييد نشده و حتی اصل وجود اين فرقه های ريز و درشت مورد تاييد و گواهی گزارشهای تاريخی نيست. بنابراين از اين دست فرقه های مذهبی اساساً ادبياتی در دست نبوده تا بتواند منبع الهام فرقه های جديدتر باشد. حتی از بسياری از فرقه هايی که اصل وجود آنها از سوی منابع تاريخی مستقل تأييد شده است، ادبيات و يا سنتی شفاهی و يا مکتوب پيوسته هيچگاه در اختيار نبوده و نمی توان منابع و ادبيات مکتوب اين فرقه ها و يا سنتهای شفاهی آنان را منبع الهام فرقه های جديد دانست. فرقه های جديدتر در حقيقت با بهره گيری از امکاناتی که کتابهای ملل و نحل در اختيارشان قرار می داده اند از انديشه های روايت شده برای آن فرقه ها الهام می گرفته و آراء جديدی مبتنی بر آرای مذهبی پيشينيان، گاه با تفاسير و يا تعابير جديد و در پيش زمينه متفاوت ابراز می داشته اند. بررسی های بيشتر را به دنباله اين مقدمه وا می گذاريم.
    جمعه ۸ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۴۸
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت